صدُ چلُ هشت

تغییر عجیبترین اتفاق می تونه باشه. تقریبن سه سال و سه ماه از آخرین روزی که من اینجا پست گذاشتم می گذره. سه سال و سه ماه ... .

تغییر کردم. دنیا چرخید و منم چرخیدم. راضی بودم؟ نمی دونم. ناراضی بودم؟ نمی دونم. ولی همیشه یه چیز رو می دونم و اونم اینه که اگر من الان اینجا هستم، فقط به این دلیل هستش که باید فردا جایی باشم که سالهاست باید می خوام باشم. 

دنیا چرخید و منم چرخیدم. مشکل زندگی اینه که روال خطی داره. هر قدم که برداری دگ به عقب نمی تونی برگردی. نه اینکه بخوام به عقب برگردم نه. من فقط دلم می خواد برای طی کردم عمرم از مسیرای مختلف از یه زمان ثابت به بعد رو برم. به عنوان مثال دوس دارم برگردم سه سال و سه ماه پیش و هر مسیری که الان رفتم و نرم و ببینم الان کجام. به شدت کنجکاوم. آره  خودم رو حتی سرزنشم کردم و فقط می خوام به خودم ثابت کنم که اگه مسیرای دگ رو هم می رفتم باز سرزنش سرجاش بود.

پس فک نکنم مشکل من زمان و مسیرای مختلف باشه. من فقط کنجکاوم. 

دنیا چرخید و منم چرخیدم. بهترین دوستا عوض میشن و آدمای جدید دوستت میشن. تو زمان حال برمیگردی به گذشته و با خودت میگی چی شد که این همه تغییر به وجود اومد. چی شد که بعضیا تو چشام نگاه می کنن و دروغ میگن. یعنی قبلنم دروغ می گفتن و من نمی خواستم بفهمم؟

دنیا چرخید و منم چرخیدم. الان، همین الان، حسرت هیچی رو نمی خورم. 

چرخید و منم چرخیدم.

صدُ چلُ هفت

بنویسم؟