شَص

آپلود عکس


Hey you  

?Can you feel me


پنجا اُ نُ

فک کنید لبِ مرزِ ایران وایسادید، یه لاکپشت توی دستِ راستتونِ و توی دست چپتون هم  اینترنت قرار داره. حالا جفتشون رو باهم ول کنید.

 به نظرتون کدوم زودتر می رسه؟! 

پنجا اُ هَش


I hate this month


پنجا اُ هَف

یکی از خوبی های تنهایی زندگی کردن اینه که وقتی میری حموم، احیانا اگه حولت  رو یادت رفته با خودت ببری، می تونی بعدش فاتحانه در حموم رو باز کنی و با خیالِ راحت دنبال حولت بگردی.

پنجا اُ شیش

هیچ وقت اون شب رو یادم نمیره. دیروقت بود و توی تاکسی نشسته بودم، داشتم از سرِ کارم بر می گشتم خونه. تنها مسافرِ پیرِمرد بودم که روی صندلیِ عقب درست  پشتِش نشسته بودم. یه پیرِمردِ حدود شص سال سن. موهایی که کامل سفید بودن. چشمایِ مهربون. زیرِ لب یه آهنگِ قدیمی رو به صورتِ زمزمه می خوند. انگار که جایِ خیابون از لای خاطراتش می گذشت. با اینکه هندزفری تو گوشم بود ولی حس میکردم که در حالِ خوندنه. گه گاه یواشکی از آینه عقبِ ماشین نگاهش می کردم که ببینم هنوزم زمزمه می کنه یا نه. 

چند دقیقه دیگه با نگام دنبالش کردم تا اینکه واسِ دُ تا مسافرِ دیگه نگه داشت. دُ تا پسر نوجوون.یکی چاق یکی لاغر. اونام نشستن صندلیِ عقب.خودم رو کشیدم سمتِ در.بعد از چند لحظه سرِ جایی که باید پیاده می شدن شروع کردن با پیرِمرد صحبت کردن. تونستم بین آهنگی که تو گوشم پخش می شُد این رو بفهمم. بعد چند لحظه حس کردم اون دُ تا نوجوون دارن سربه سرِ پیرِمرد میذارن. موزیک رو قطع کردم. گوش کردم. دیدم زیرِ لب یه چی به هم میگن و بلند می خندن. پیرِمرد دوباره شروع کرد به آروم خوندن که اون دُ نفر بهش گفتن بلند بخون حاجی. شروع کرد آروم آروم بلندتر خوندن.یهو دُ تا نوجوون زدن زیرِ خنده. بی هیچ دلیلی.صدای پیرِمرد معرکه بود. پیرمرد دیگه ادامه نداد. با حالت صمیمیت گفت: به منم بگید که بخندم. چیزی نگفتن و به خندیدنشون ادامه دادن. با اون صدای شص ساله آروم خندید و گفت: از دستِ شما جوونا. تو همون حال من داشتم به این فکر می کردم اگه یه دفعه دیگِ اینکار رو تکرار کردن من چجوری بهشون بفهمونم که شعورشون از خط معقول خیلی پایینتره  که گفتن پیاده میشن. کرایه شون رو دادن و پیاده شدن. بعد از چند لحظه رانندگی، یه نفسِ عمیق کشید و با لبخند، شروع کرد دوباره آروم خوندن. چند ثانیه بعد جوری که حس کنم یه چی بهش بدهکارم گفتم: عمو جون بلند بخون. فک کنم داشت به خنده ی اون دُ نفر فک می کرد. گفت: خوب نمی خونم که، همینجوری واسه دلِ خودم می خونم. گفتم: به خاطرِ صدات آهنگِ خودم رو گذاشتم کنار،بخون. خندیدُ گفت: چی بخونم؟ فکر کردم. دلکَش می خواستم. گفتم: دلکَش.

یه لحظه انگار تهران ساکت شد و با یه بغض شروع کرد: بُردی از یادم، دادی بر بادم،با یادت شادم ... .

واسِ دلِ خودش می خوند. 


پنجا اُ پن

سر انجام از پله ها بالا رفت و در همان حال خاطره ی سخنان ویلمِ نگهبان از ذهنش گذشت که [گفته بود] دادگاه به سمت جُرم کشیده می شود. بنابراین اتاق تحقیقات به احتمال زیاد در همان راه پله ای قرار داشت که او بر حسب تصادف انتخاب کرده بود.


نوشته فرانتس کافکا-محاکمه


پنجا اُ چار

چند روزی هستش که می خوام راجع به این موضوع بنویسم. واسه این ننوشتم که می خواستم راجع به اتفاق رخ داده، مطمئن بشم. خُب، بیاین فرض کنید که خونه ای که توش دارم به تنهایی زندگی می کنم سقف نداره و شما به طور موقت از بالا من رو نگاه می کنید که مشغول خوردن شامم هستم. مطمئنم که، تنها چیزی که تو اون لحظه توجه تون رو جلب می کنه میزی هستش غذای من روی اون قرار داره. چیزی که توجه شما رو جلب می کنه خودِ غذا نیست.بلکه چیزایی هستش که دور و اطراف اون غذا می بینید که شامل: فلفل سبزِ تند، فلفل قرمز، سُسِ چیلی (نمی خوام نفاق ایجاد کنم،فقط ایرانی نباشه) و مقداری قابل رویت فلفل سیاه درون غذا. اینجوری نیستش که تو هر وعده یکی از اینا باشه، نه. همشون با هم هستن. من به شدت به فلفل علاقه مند شدم. اگه یکی از شما  نمی دونست من ایرانی ام و منم این متن رو به زبون مکزیکی می نوشتم، مسلم بدونید پیش خودتون می گفتید: مکزیکی یعنی این. 

همین الان که دارم این متن رو می نویسم در حال سوختنِ محسوس در ناحیه لب ها و بالای چشم (دستم رو مالیدم بالای چِشَم) هستم و من با این قضیه مشکلی ندارم. تمام حرفم این بود که اگه واقعاً می خواید فلفل بخورید طوری اینکار رو انجام بدید که هرکی ندونه ازتون بپرسه: اتفاقِ بدی افتاده؟!

پنجا اُ دُ

می خوام راجع به یه انیمیشن صحبت کنم. بالاخره بعد از سالها یه فیلم فوق العاده دیدم. وقتی این فیلم رو دانلود کردم به هیچ عنوان انتظار این رو نداشتم که با انیمیشن Wall-E رقابت کنه. ولی تونست این کار رو انجام بده و چه بسا جایگاه بالاتری رو بدست بیاره. من نمی دونم ایده این فیلم به ذهن کی رسید اولش. ولی از همین تریبون می خوام اعلام کنم که اون فرد یه نابغه هستش و بهش تبریک میگم بابت انیمیشنی که مطمئناً سالها جزو رتبه های برتر خواهد موند. شاید وقتی این فیلم رو شروع کنید به دیدن، با خودتون بگید این؟! ولی کافیه فقط شروع بشه. درگیرتون می کنه. باعث میشه فکر کنید. باعث میشه حس کنید. باعث میشه به بهترین نحو به این برسید که زندگی همینجوری هستش که این فیلم میگه. چیزی رو میگه که من سالها سعی دارم به دور و اطرافیانم بگم ولی حرفِ من کجا و شاهکارِ Inside Out کجا. 

اونایی که می خوان این فیلم رو ببینم ازشون میخوام این فیلم رو با حداقل کیفیت 720p blu-ray ببینن.