بیسُّ هَش

قرار نبود همچین اتفاقی بیوفته. میشه گفت تقریبا پدرم در اومد تا بگذرونمش. سیگارِ لا مصب بعد از هَش سال برای اولین بار به مدت پونزَ  روزِ که رو لبم نیومده. شدت عذابی که واس کنار گذاشتنش داشتم اینقدر زیاد بوده که فک نکنم حالا حالاها برگردم سراغش (نکته اینجاست که من ترجیح میدم برگردم ولی بدنم پسِش می زنه). فقط یه سری نگرانی ها رو جایگزین یه سری نگرانی های دیگه کرده.

نگرانی های فقید:

- نابودی ریه هام

-عدم توانایی برای رسیدن به وزن دلخواه

- تضعیف استخوان های بدن محترم


نگرانی های جایگزین:

- وقتی اعصابم به هم میریزه ...  .

- پیک پنجم به بعد ... .

- وقتی پشت فرمونم و ابی می خونه ... .


برای رفع نگرانی های جایگزین:

- برم پیش یه روانشناس تا اعصابم حتی یه ذزه هم بهم نریزه.

-صَرفیجات الکلی رو بذارم کنار(البته مصرف از معقول هم کمترِ).

- بمیرم  :)

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.