هشتادُ نُ

گاهی اوقات دلِ آدم دعوا می خواد. نه از اینا که داد و بیداد و فحش توش باشه. از اونا که بزنی و بخوری. از اونا که یه مشت بخوره تو صورتت گیج بشی. زانوهات شل بشه. یه سر تکون بدی یه مشت بزنی زیرِ چونه اش. گاهی اوقات می خوای رو صورتت گرم بودنِ خونت رو حس کنی. اون استرس رو می خوای. اون استرسی که مشت، نوبتِ خوردنته یا زدنت. طعمِ این استرس حرف نداره. واسِ این زد و خورد دلیل نباید وجود داشته باشه. دو طرف باید بخوانش. دو طرف باید بدونن که باید بخورن و بزنن. موضوع سرِ برد و باخت نیست. سرِ احتیاجِ. موضوع سرِ نخوردن نیست، سرِ ترسِ خوردنِ. 

به این دعوا احتیاج دارم. به این زدوخورد احتیاج دارم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.