نودُ دُ

دوباره. دوباره در حالِ اتفاق افتادنِ. دوباره اون کلمه رو جلویِ خودم می بینم. دوباره چیزی جلویِ من قرار داره که باهاش آشنام. اون وایساده. فقط چند قدم مونده. اون وایساده چون این چند قدم رو من باید جلو برم. ازش رد شم. موضوع این چند قدم نیست. موضوع عبور کردن نیست. موضوع دنیایِ پشتِ سرِ اون کلمه هستش. من سالها قبل این کار رو انجام دادم. اینطور نیست که بخوای ازش عبور کنی و دیگه هیچوقت باهاش روبرو نشی.نه، اون برایِ توعه. اون همیشه بوده و همیشه هست. برایِ همه وجود داره. خیلیا پشتش وایمیسن و نیگا می کنن و شروع می کنن به توجیهِ خودشون. دستشون رو می برن پایین و از رو زمین یه مشت گِل ور میدارن. میکِشن رو چشماشون. میشکِشن رو لبهاشون.رو گوشاشون. نمی خوانش چون فکر می کنن عبور از اون کلمه، تمامِ مزخرفات مربوط به معیارهای فرو رفته تو مخشون رو از بین می بره و دیگه نمی دونن قرارِ با چی روبرو بشن. نمی دونن که اونا حتی به معیار هم نزدیک نیستن. اونا نمی دونن که چقدر فاصله هست بینِ واقعیت و چیزی که تویِ مغزِ مرده شون وجود داره. پس اونا فقط یه نظاره گرایی هستن که با دهن و گوش و چشم پر از گِل سعی می کنن بگن که جهان اینجوریه و واقعیت اینه. در صورتی که جهانی وجود نداره. خیلی کوچکیم. اینقدر کوچیکیم که هر اتفاقی، هیچ اهمیتی نداره. ولی حداقل باید بفهمیم. باید زور بزنیم که بفهمیم. فقط چند قدم مونده تا ازش رد شم. اینو می خوام. نمی دونم پشتِ سرش چیه. ولی باید بفهمم. باید زور بزنم که بفهمم.

تغییر ... . اون کلمه تغییرِ.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.