نودُ نُ

گاهی وقتا برایِ یه لبخندِ بزرگ، نیاز داری یک یا چند نفر بیان تو ذهنت و اون لبخند اتفاق بیوفته. وقتی مدت زمونِ زیادی می گذره از این اتفاق، اینو بدون که یه جایِ کارِ دِلت می لنگه. باهاش بد تا کردی، انگاری که یه بچه رو از بستنی دور کرده باشی. دِلت همیشه اتفاق می خواد. دِلت همیشه یه خوشیِ به خصوص می خواد. همیشه نیاز داره یک یا چند نفری برات یه لبخندِ بزرگ بسازن. وقتی اینو ازش بگیره میره یه گوشه و آروم میشینه. حرفی نمی زنه و فقط نگاه می کنه و منتظر می مونه که شاید یه اتفاقی بیوفته و دوباره مثلِ قدیما اینقدر از آخرین لبخندِ بزرگت نگذشته باشه. گاهی وقتا دِلت برایِ کسی تنگ میشه که حتی نمی دونی وجود داره یا نه. با یه دنیا خیال اونو آروم نکن. نگو همه چی درست میشه، اگه الان بگذره، دیگه گذشته و دلت از اون گذشته نمی تونه چیزی داشته باشه.

 یک یا چند نفر بیان تو ذهنم که دلم یه لبخندِ بزرگ بزنه.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.