صدُ چار

تحت فشار بودن چیزی هستش که همیشه تویِ کارِ من وجود داشته و وجود خواهد داشت. مخصوصن تویِ پروژه ای که الان درگیرشم. نیروهای جدید که  اضافه میشن و تازه کارن تویِ کارِ ما اولین چیزی که بهشون میگم اینه که:" جدایِ اینکه کار رو یاد می گیرید اینکار شخصیتِ شمارو می سازه و شمارو تبدیل به یه آدمِ دیگه می کنه اگه تویِ اینکار دووم بیارید". کارِ من، من رو عوض کرده و بیشتر از اینم عوض می کنه. خیلی ها این حرف رو به من زدن که: " همه چی کار نیست که، یه خرده زندگی کن" ولی من یه هدفی دارم که نیاز دارم بهش برسم. شرایطم طوری هستش که من به راحتی می تونم 10 صبح برم و 3 بعد از ظهر برگردم خونه و همون پولی رو در بیارم که به جاش 8 صبح میرم و 8 شب بر می گردم خونه. تویِ یک ماه و نیمِ اخیر بدونِ یک روز تعطیلی من روزی 12 ساعت مشغول به کار بودم (بماند که خیلی از شبارو تو خونه هم کار کردم). 

امشب زود خوابیدم و یه یه ساعتی میشه بیدار شدم و رفتم یه دوش گرفتم و اومدم دراز کشیدم رو تختم. اولین چیزی که به ذهنم اومد، همش مربوط به کارم بود و بعد چند لحظه با خودم فکر کردم که: " من دیوونه شدم؟". 

خیلی خودم رو درگیر کردم. خیلی زیاد. از خونوادم به شدت فاصله گرفتم با وجودِ اینکه از من می خوان یه چند روز مرخصی بگیرم و برم پیششون حالا که دورِ هم جمعن ولی اینکار رو نمی کنم.

 ولی یه چیزی، چرا من در حالِ لذت بردن از این زندگیم؟! امیدوارم این قضیه عادی باشه.

+کاش یه نفر بیاد خونه رو تمیز کنه و بره بدونِ اینکه یک کلمه حرف بزنه.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.