صدُ سی اُ هَش

خب بدون هیچ برنامه ریزی ای دوباره به صفحه"یادداشت جدید" اومدم و امیدوار در این جهت که معجزه ای رخ میده و من شروع به نوشتن در رابطه با یه موضوع چالش بر انگیز می کنم و به این نتیجه رسیدم که من واقعن با چیزی که توش چالش نباشه مشکل دارم. زمان دانشگاه خوب یادمه وقتی استاد معادلات شروع می کرد به حرف زدن به تنها چیزی که فکر می کردم این بود که روی کاغذ یه شکلی بکشم که وقتی تموم شد یه اثر هنری بشه (که آخرش در اثر هنری نشدن اثر، اینجانب رخت بر بسته و از کلاس بیرون میزدم) ولی از یه طرف دیگه باید میدیدید (کلمه ی عجیبی میشه وقتی مینویسیش) حرفای استاد تنظیم خانواده رو چقد با دقت گوش میدادم و آخرش این شد که معادلات رو سه بار افتادم و آخرین بار به لطف   تقلب از یه فرد خَیِر به خیر گذروندم و تنظیم خانواده رو همون اولین بار با نمره نوزدَ به سر انجام رسوندم. درواقع بهتره اینجوری بگم، که دوس دارم وقتی می نویسم کسی که اون نوشته رو می خونه براش احترام قائل باشم و ضمانت کنم که مزخرف نمی خونه. یعنی کاری کنم که فکر کنه(طبق رابطه منطق این قضیه مزخرف نخوندن مخاطب اجتناب ناپذیره)؛ اصن واسه همین موضوعه که نمی تونم تو اینستاگرام فعال باشم. چون نود و هش درصد عکسایی که گذاشته میشه پوچن. پوچ به معنای واقعی. از اونجایی که من در هنر عکاسی سر رشته ای ندارم پس حداقل فعالیت ممکن رو دارم، البته نه اینکه در نوشتن دارم ولی خداییش از عکاسیم بهتره. پس نتیجه اخلاقی ای که میشه گرفت هر حرفی که زده بشه و هر عکسی که گرفته بشه که باعث بشه مخاطب به فکر بهتری پرتاب بشه یه چالشه و هر چالش با فکر به وجود میاد (آخ که دلم تنگ شده بود برای این یادآوریا).

+ عزیزی که فیلم پیشنهادیمو دیدی، آدرسی چیزی بابا.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.