زمان زیادی میگذره. اینو میشه از اونجایی فهمید که من حدود پنج دقیقه داشتم به مغزم فشار میاوردم که اسم بلاگم چی بود. ولی خب، یادم اومد. خیلی وقته ننوشتم. نه اینجا و نه هیچ جای دیگه. چطور تونستم از نوشتن فاصله بگیرم هنوزم نمی دونم. آخرین نوشتم مربوط به یک سال و دوازده روز پیشه. هنوزم نمی دونم می تونم بنویسم دوباره یا نه. عجیب اینه که یکی تقریبن یه ماه پیش ازم خواسته دوباره بنویسم و ازت ممنونم بابت حرفت. (دو دقیقه فکر می کنم) دو پیشرانه داشتم برای نوشتن: اولی کتاب خوندن بود و دومی به چالش کشیدن تمام واقعیت و تخیلاتی که تو مغزم بودن. اولی رو به طور شرم آوری کنار گذاشتم (یه نگاه به کتابخونه ام می کنم) دومی ... . دومی خیلی مهمه. دومی رو هم گذاشتم کنار ولی نمی دونم همراه با شرم باشه یا بدون اون. چون پیشرانه دوم من رو به سمت پوچ هدایت می کرد. چالش بیشتر و نتیجه کمتر.هزینه بیشتر و درآمد کمتر. کی اینو ادامه میده؟ درواقع میشه گفت تو این یه سال و دوازده روز داشتم رو همین پیشرانه کار می کردم و فکر کنم تغییراتی که نیاز بود از محدوده قرمز به سبز انجام بشه انجام شده؛ هرچند بیشتر از این حرفا کار داره.
همه اینارو می ذاریم یه گوشه. چون می خوام با یه آرامش خاصی دکمه آبی رنگ انتشار که سمت چپ اون پایینه رو بزنم. فک کنم بتونم از مهندسی معکوس استفاده کنم و با نوشتن پیشرانه اول رو هم راه بندازم.
اینقد که تو ایسنتا عکس از قهوه و چای و نسکافه و عن و گه گذاشتن حالم از هرچی نوشیدنیه گرمه بهم می خوره.
اینکه به فساد دستگاه دولتی اعتراض می کنیم، مهم نیست کدوم دوره بوده و چقد بوده و ما چقدر نسبت به اون شخص معترضیم. فقط و فقط هر کدوم از ما کافیه به این فک کنیم که اگه جایِ اون شخصِ مفسد بودیم اینکار رو انجام می دادیم یا نه؟ یه عالمه پول که احتمالِ اینکه گندش در بیاد کمه. اگه جوابمون نه بود اونوقت میشه گفت پیشرفت ولی اگه جوابمون غیر از نه بود اونوقت یه ماهیتِ زشت از یه شخصیت رو بروز دادید.
یقه بالا ... .
چل و پنج روز میشه که سیگار رو گذاشتم کنار. بعد از هش سال برایِ اولین بارِ که اینکار رو انجام میدم. نه حسِ خوب دارم نه حسِ بد. سیگار یه رفیقِ خوب بود. ولی این اواخر داشت بهم آسیب می رسوند.باید می رفت کنار. تنها حسِ خوبی که بهم داد حرفِ یه دوستم بود که می گفت: تو اگه سیگار رو بذاری کنار دیگه چیزی و کسی نیست که نتونی بذاری کنار. بگذریم.
امشب از او شباس که فقط می خوام هر چی تو مغزم هست رو بریزم رو این میزِ سفید. مشروب می خوام. خوبشم می خوام. یه ماهه نخوردم و الان نیاز دارم که مست بشم. خیلی وقت بود چیزی رو اینجوری نمی خواستم. الان تو تاریکی نشستم و دارم می نویسم. هیجانِ تاریکیِ منه که به من می گه همین الان و تو همین لحظه مست کن و موزیک گوش بده. مست کن و بزن بیرون. لعنتی. واسِ همینه که ایرلند رو دوس دارم و باز هم می رسیم به ناراحتیِ من از اینکه ایران بار نداره. یعنی واقعن به خودشون نمی گن اینوقتِ شب یکی مثل من بخواد مست کنه باید کجا بره؟
بی عدالتی... .
دارم به این فکر می کنم که آدرسِ بلاگ رو تغییر بدم. دیدی یکی می خواد تو زمستون یه جوری بره بیرون که کسی نشناسدش یقه پالتوش رو میده بالا. الان یه چی تو اون مایه هام.
اون اُردکِ بود که گفتم، اون رفت و جاش رو یه سگ گرفته. اُردک نه تربیت می شد نه نظافت حالیش بود.
پدرسوخته الان کنارم خوابیده.
ملت جوری به سگا احترام میذارن که دیگه فحشِ" پدرسگ" توهین به حقوقِ حیوانات محسوب میشه. نه اینکه بگم احترام نذاریدا، بذارید ولی به پدرتونم احترام بذارید.
با این وضعیتی که من در مورد رفتارِ گربه هایِ تهران می بینم نم نم باید تو اینستاگرام یه پیج به اسمِ rich cats tehran باز شه. قیافه گرفتناشون آشناس.